تنهایی پر هیاهو

گاه نوشت های یک تابا

تنهایی پر هیاهو

گاه نوشت های یک تابا

بیداری

عجب حسی داره یه روز صبح با دو تا سیلی محکم از خواب بیدار شی و ببینی همه چیز سر جای اولشه درست مثل 10 سال پیش ...

نیمه پر لیوان

من همیشه نیمه پر لیوان را می بینم اما نمی دونم چرا یکی رفته تو لیوان من ش.ا.ش.ی.د.ه ...

سرگیجه

بعد از نه سال 2 روزه می رم سر یه کار دیگه

دو شب قیل 2 لیتر آب می خورم

سرم گیج می ره رو زمین صاف کله پا می شم

حالا دو روز بعده، اشکام بی دلیل می چیکه رو زمین، پام درد می کنه

نمی تونم غذا بخورم، آخ که چقدر با بقیه فاصله دارم

یه نوار سبز رو توی آب خیس می کنه دکتر، کلی مرده بی صاحب دیده که امروز می فهمه رباط پام پاره شده

نوارو مثل یه مار دور پام می پیچه هی می پیچه پام داغ می شه، یخ می زنه و آروم می شه

همین چند ساعت پیش بچه می گه چرا زمینو نزدی که تو رو اوووووووف کرده

سرگیجه دارم

ساعت چنده ؟ چرا هوا تاریک شده؟

یک ماهه پیشه

پول ندارم، دنبال یه کار جدید می گردم

می خوام برم یه جای دورررررررررررررر

حالا

اینجام

و پام تو گچه 

توی گل گیر کردم

همین جام

سرگیجه دارم...

من

تا دیروز به دیگران فکر می کردم

امروز به روحی فکر می کنم که مورد عنایت دیگران قرار گرفت ...


نتیجه اخلاقی: خودمو عشقه

گذشته و آینده

هر پرهیزکاری گذشته ای دارد

و هر گناهکاری آینده ای

                            

                                اسکار وایلد

شبانه

دوباره یادت افتادم

مثل همه روزهایی که منتظر شنیدن یه دلیل بودم

و همه شبهایی که کابوس رفتنت بیدارم کرد

سالها گذشته و زخمی که زدی ترمیم نشد و باز هم، هر وقت ذهن سرکشم فرصت پیدا می کنه به روزهای کوتاه با تو بودن سرک می کشه

بارها از تو پرسیدم چرا ؟

و هر بار بیشتر از بی جواب موندن سوالم از بزدلی تو برای جواب دادن دلم شکست

یعنی تو تنها انتخاب من بودی ؟؟؟

نوشتی، حق را به خودت دادی و من سکوت کردم. پسر کوچولوی یاغی هرگز از خودت نپرسیدی علت این سکوت چی بود ؟

می شه یه بار توی خلوت خودت و به خودت بگی آیا وجدانت در مورد من آسوده است؟

شکستن این سکوت برای سرزنش تو نیست؛ خستگی من از این احساس دو گانه عشق و نفرته

امیدوارم تا می تونی شاد باشی انقدر که مطمئن بشم شکستن دلم بی ارزش نبوده ...

تسلیم

من هیچ چیز را به اختیار قبول نکردم یعنی اصلن پذیرشی در کار نیست

از روی ناچاری به این شرایط مسخره تن دادم یعنی تسلیم ...

خود من. همین منی که پر از آرزو بود. همین منی که حتی در کابوس های شبانه اش تصور چنین روزی را نداشت ....

من تسلیمم پس لبخند می زنم ...