اکنون دیگر می دانم؛ آرزوی چیزی در دل ندارم.
از هیچ چیز نمی ترسم؛ خود را از ذهن و دل، هر دو خلاص کرده ام؛ اوج گرفته ام؛ آزادم.
این همان چیزی است که همواره در جست و جویش بوده ام.
هرگز بیش از این نخواسته ام.
ادامه...
حس بدی داره مزدک خیلی بدددددددددددددد اما اون کامنت رو عمومی نمی کنم چون هنوزم تو برای من خصوصی هستی، هنوزم نمی تونم وقتی ناراحتی؛ اشکامو کنترل کنم ... شاد باش، تنها کاری که باید انجام بدی همینه ...
به هزار دلیل هیچ دوست ندارم این اتفاق بیفته...ده سال...می دونم که هیچ اتفاق جدیدی هم نمی افته و اگر هم بیفته قطعا رو به بدتر شدن می ره...پس اصلا فکرش رو هم دوست ندارم بکنم
من هم دوست نداشتم اما این اتفاق گاهی تکرار می شه تا قدرتشو به رخم بکشه و من بیش از گذشته به ناتوانی خودم پی ببرم ... باورش سخته اما تنها حسم این بود که بمیرم و دیگه همه چیز تمام بشه فقط اینطوری تمام می شه ... خوشحالم که هستی ...
حسش خوبه یا بده...؟
حس بدی داره مزدک
خیلی بدددددددددددددد
اما اون کامنت رو عمومی نمی کنم چون هنوزم تو برای من خصوصی هستی، هنوزم نمی تونم وقتی ناراحتی؛ اشکامو کنترل کنم ...
شاد باش، تنها کاری که باید انجام بدی همینه ...
به هزار دلیل هیچ دوست ندارم این اتفاق بیفته...ده سال...می دونم که هیچ اتفاق جدیدی هم نمی افته و اگر هم بیفته قطعا رو به بدتر شدن می ره...پس اصلا فکرش رو هم دوست ندارم بکنم
من هم دوست نداشتم اما این اتفاق گاهی تکرار می شه تا قدرتشو به رخم بکشه و من بیش از گذشته به ناتوانی خودم پی ببرم ...
باورش سخته اما تنها حسم این بود که بمیرم و دیگه همه چیز تمام بشه
فقط اینطوری تمام می شه ...
خوشحالم که هستی ...
کاش میشد یه روز صبح بیدار نشیم یا اگه میشیم ببینیم همه چیزی که بودیم خواب بوده و ... زندگی اصلا شباهتی به فیلم ها نداره حیف
کاش می شد
این روزا خیلی به یه معجزه احتیاج دارم ...
تابا کجایی تو؟این بالا گفتی به معجزه نیاز داری و این هیچ خوب نیست...چرا نیستی اصلا؟نه میای نه میری...نه خطی نه خبری...
سوال خوبی بود
خودم هم نمی دونم کجا هستم
گاهی فکر می کنم تو یه کابوسم ...