تنهایی پر هیاهو

گاه نوشت های یک تابا

تنهایی پر هیاهو

گاه نوشت های یک تابا

بیداری

عجب حسی داره یه روز صبح با دو تا سیلی محکم از خواب بیدار شی و ببینی همه چیز سر جای اولشه درست مثل 10 سال پیش ...

نظرات 4 + ارسال نظر
مزدک جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:05 ب.ظ http://roohezakhmi.parsiblog.com

حسش خوبه یا بده...؟

حس بدی داره مزدک
خیلی بدددددددددددددد
اما اون کامنت رو عمومی نمی کنم چون هنوزم تو برای من خصوصی هستی، هنوزم نمی تونم وقتی ناراحتی؛ اشکامو کنترل کنم ...
شاد باش، تنها کاری که باید انجام بدی همینه ...

یه آشنا سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:12 ق.ظ http://beman.parsiblog.com

به هزار دلیل هیچ دوست ندارم این اتفاق بیفته...ده سال...می دونم که هیچ اتفاق جدیدی هم نمی افته و اگر هم بیفته قطعا رو به بدتر شدن می ره...پس اصلا فکرش رو هم دوست ندارم بکنم

من هم دوست نداشتم اما این اتفاق گاهی تکرار می شه تا قدرتشو به رخم بکشه و من بیش از گذشته به ناتوانی خودم پی ببرم ...
باورش سخته اما تنها حسم این بود که بمیرم و دیگه همه چیز تمام بشه
فقط اینطوری تمام می شه ...
خوشحالم که هستی ...

هاشور جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:41 ب.ظ http://hhashoor.blogfa.com

کاش میشد یه روز صبح بیدار نشیم یا اگه میشیم ببینیم همه چیزی که بودیم خواب بوده و ... زندگی اصلا شباهتی به فیلم ها نداره حیف

کاش می شد
این روزا خیلی به یه معجزه احتیاج دارم ...

یه آشنا دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:31 ق.ظ http://beman.parsiblog.com

تابا کجایی تو؟این بالا گفتی به معجزه نیاز داری و این هیچ خوب نیست...چرا نیستی اصلا؟نه میای نه میری...نه خطی نه خبری...

سوال خوبی بود
خودم هم نمی دونم کجا هستم
گاهی فکر می کنم تو یه کابوسم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد