دوباره یادت افتادم
مثل همه روزهایی که منتظر شنیدن یه دلیل بودم
و همه شبهایی که کابوس رفتنت بیدارم کرد
سالها گذشته و زخمی که زدی ترمیم نشد و باز هم، هر وقت ذهن سرکشم فرصت پیدا می کنه به روزهای کوتاه با تو بودن سرک می کشه
بارها از تو پرسیدم چرا ؟
و هر بار بیشتر از بی جواب موندن سوالم از بزدلی تو برای جواب دادن دلم شکست
یعنی تو تنها انتخاب من بودی ؟؟؟
نوشتی، حق را به خودت دادی و من سکوت کردم. پسر کوچولوی یاغی هرگز از خودت نپرسیدی علت این سکوت چی بود ؟
می شه یه بار توی خلوت خودت و به خودت بگی آیا وجدانت در مورد من آسوده است؟
شکستن این سکوت برای سرزنش تو نیست؛ خستگی من از این احساس دو گانه عشق و نفرته
امیدوارم تا می تونی شاد باشی انقدر که مطمئن بشم شکستن دلم بی ارزش نبوده ...