تنهایی پر هیاهو

گاه نوشت های یک تابا

تنهایی پر هیاهو

گاه نوشت های یک تابا

شبکه شتاب

انگشت سومم به شبکه شتاب پیوست
از امروز کلیه حواله جات در اسرع وقت به اقصی نقاط کشور - و جهان-  قابل ارسال می باشد.

بازی

مرسی از اسپیدمان و سریر برای دعوت من به بازی 

قهوه:شیک و خوشمزه
غرور : همراه همیشگیم
مدرسه:جنگ بمباران 
دفتر مدیر: بقیه زودتر از من می رفتند
قرمه سبزی: غذا ی ممنوع
ریاضی:‌ فرار از کلاس
آهنگ: رقص
ماه رمضون: استاد شجریان
استخر: قورباخه
روزنامه : فراموش شده
آبگوشت: بهترین غذای دنیا
کودکی: خاطره و بازی

قزوین: خواستگار خواهرم

دروغ: بد
لیسانس:میکروبیولوژی
فوتبال: ایتالیا

قانون: سوال بی جواب
پرواز : سنجاقک

اشک: ازش بدم میاد

ازدواج: فکرش هم ناراحتم می کنه

وبلاگ:سرگرمی

مهتاب: زیبایی عریان
زندگی:یک شوخی که می شه کمی جدی گرفتش

عشق: تغییرات هورمونی
هلو: بهش حساسیت دارم

تحصیل: مدرک
خارج:سعی می کنم برم
خواب:بعضی وقتها آرزوشو دارم
پیتزا:اضافه وزن
 اینترنت:ارتباطات
سال 88:یه شروع تازه

کتاب:تنها و بهترین دوستم

کلم پلو:کازرون
تقلب:امتحان بیوشیمی
ایران:کشورم

فمینیسم: یه بازی سوخته

دریا:قدم زدن با تو
باران:خوشبختی
مادر:همیشه پناهم

قلیون و ناامیدی های یک تابا

امروز آقایان دکتر و مهندس تشریف بردند ورزش آبی -استخر- و من به عنوان تنها عنصر مونث گروه سرم بی کلاه ماند...  در نتیجه به تنهایی مسیر همیشگی را دویدم و وقتی برای کمی استراحت روی یکی از نیمکت های پارک نشستم نمی دونید با چه صحنه دلخراشی رو به رو شدم ... کلی قلیون گذاشته بودند جهت حرص دادن ورزشکار بزرگی مثل من و ضمنن  در محل  ازواج جوانی در حال دود بیرون فرستادن به اشکال مختلف و مبتذل نظیر قلب و ...  حضور داشتند. 

حالا شما به جای من بودید قلیون نکشیده صحنه را ترک می کردید؟؟؟  

حالا هی بگو برو ورزش تا ذغال خوب و هوای خوب و معسل سیب هست مگه می شه؟؟؟

بهینه سازی مصرف...

در راستای بهینه سازی مصرف سوخت ما هم بر این شدیم تا در بهینه سازی مصرف وقت خود برنامه ای مدون نماییم تا ان شاء... در برنامه پنج ساله هفتم نتیجه ای مطلوب حاصل شود به همین دلیل پس از کار طاقت فرسای دو وقت – صبح و بعد از ظهر- تصمیم گرفتیم ساعت 9 الی 10 شب را برای دویدن با گروهی ورزشکار تخصیص دهیم که خود باعث ماجراهایی بس شیرین شد که بعد به عرض شما خواهم رساند. فی الحال به این نکته بسنده می نماییم که به علت خستگی ناشی از ورزش شبانه و نیز مصرف داروهای آرام بخش و خواب آور در حد مرد افکن ، کمتر می توانیم به وبلاگستان سرک بکشیم  و نوشته های خود را بر مردم هویدا سازیم.
پ ن: صبح که به محل کارمان نزول اجلال نمودیم دیدیم یکی از مشتریان تعدادی قرص سرماخوردگی و آنتی هیستامین برای ما هدیه آورده بود که احتمالن در نتیجه  دیده شدن علایم سرماخوردگی  ما در محل کار بوده  و ما  به اجبار به دقت مشتریان خود آفرین گفتیم ... فتبارک ا..


به سوسک نگاه کن

به من گفت کمتر بخواب،‏ آدمها برای خواب وقت زیاد دارن!
به مردم نگاه کن،‏به بازی سوسکها نگاه کن و ببین زندگی چقدر قشنگه...
.
.
.
تمام شب را بیدار بودم، نزدیک صبح فقط برای چند لحظه خوابیدم ...
وقتی بیدار شدم دیدم یه سوسک کنار تختم آروم و بی صدا مرده ...

یه نوشته همینطوری

از خرید برگشتم خونه اما انقدر خسته بودم که حتی چند قدم هم نمی تونستم راه برم،‏ این طرف و اون طرف رو نگاه کردم و پشت کفشمو خوابوندم دوباره راه افتادم و تازه متوجه نسیم خنک شدم و به این نتیجه رسیدم بین درک هوای خنک و پشت کفش رابطه مستقیم وجود داره هوس کردم یه آهنگ آروم گوش بدم، تو  این هوا بیداد شجریان چه حالی می ده... اصلن یادم رفت چقدر خسته بودم،‏ که هر چیزی دلم خواسته بود را از بی حوصلگی نخریده بودم ... حدود یک ساعتی را قدم زدم و چقدر با تنهایی و هوای خوب و تصنیف بیداد لذت بردم،‏ دلم می خواست دنیا همون جا متوقف بشه و من همینطوری تو سکوت و تنهایی به ابدیت برسم.

پ.ن:  خودم هم نمی دونم این پست چه ربطی به چه چیزی داره ، اصلن به من چه؟

بازی

اگه نمی تونی قواعد بازی رو عوض کنی پس خفه شو و بازی کن

                                                                مصطفی مستور