تنهایی پر هیاهو

گاه نوشت های یک تابا

تنهایی پر هیاهو

گاه نوشت های یک تابا

اجتماعیات

آخه عزیزم چرا به جواب یه سوال که در تخصص شماست باید به من پوزخند بزنی و بگی وای چقدر اطلاعات شما کمه ؟؟؟

واقعن این جواب می تونه کرگدن درونت را به یقین برسونه که آدم شده؟؟؟

نه واقعن چرا سعی داری به این روش موجود بدبخت درونتو آروم کنی ...


حریم خصوصی

خدایا سپاس که این چند گرم مغز را به عنوان حریم خصوصی به ما ارزانی داشتی ...

گذشته

سالهاست از روزهایی که اینترنت نبود گذشته، یا اون سالهایی که تازه داشتم فضای مجازی را درک می کردم- همون فضایی که سالهای بعد زندگی واقعیه من شد- اون روزها گذشته: روزهای بدون یاهو مسنجر،روزهای بدون دوستان وبلاگی که حالا از هیچکدومشون خبر ندارم، روزهای بدون فیس بوک

حالا روزهای طلایی وایبر و واتس اپ و هایک و کیک و ... است، روزهایی که فقط با یک کلیک یا حتی فرستادن چند تا آیکون  می تونی هر چی می خوای به هر کسی هر جای دنیا که باشه بگی 

اما من هنوز هم نمی تونم هر چی دلم خواست به هر کی هر جای دنیا که باشه بگم

و جالب تر این که دلم برای روزهایی تنگ شده که هیچکدوم اینها نبود روزهایی که وقتی تلفن زنگ می خورد فرصت داشتی حدس بزنی کی بهت زنگ زده  یا پستچی برای کی نامه آورده

اون روزا هم ساکت و تنها بودم

فقط فرقش این بود که لحظه هایی وجود داشت که بهترین ها را در مورد خودم حدس می زدم

انگار هیچ چی ندارم

هیچ چی ...



ناشناخته ها

فقط وقتی می تونی آدمهای اطرافت را خوب بشناسی که چیزی را که آنها دنبالش

 هستند را بهشون ندی


و شادم

این روزا دارم روش زندگی کردنم را عوض می کنم

اول از همه رفتم و یه دفتر خریدم و شروع کردم به نوشتن احساسات لحظه ای، یعنی هر حسی را در همون لحظه شکل گرفتن می نویسم، و عجب دفتری شده ...

به هر حال بعد از یه سفر به تایلند و گذروندن یه یک دوره معنوی جدید و یک دوره ناامیدی شدید و تجربه احساسات خالص و تکرار نشدنی حالا رسیدم به دوره آرامش بعد از طوفان_ آرام، بی هیچ احساسی نسبت به هر چیزی از جنس ماده، و حساس نسبت به خودم و درونم  _ و شادم  بی هیچ دلیل و بهانه ای و متعجب از خیانت به خودم به بهانه تنها بودن و درک نکردن این موضوع که تنهایی واقعی فقط و فقط تراوشات ذهن بازیگرم برای دور کردن من از من بود.

این منم که دیده به دیدار دوست کردم باز              چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز

یه موضوع الکی ...

این داستان تکراریه عزیزم تو خوبی اما من نمی خوام برای همسرم اتفاقی بیوفته، من نمی خوام بچه ام بی مادر بزرگ بشه و ... دیگه داره حالمو به هم می زنه

یکی نیست بگه دختره احمق آخه تو که می دونی داری توی ایران زندگی می کنی، تو که می دونی مردم ایران فرهنگ بیماری ندارن، تو که می دونی باید دروغ بگی، آخه چرا هی تریپ قیصر برمی داری به مردم راست می گی، خاک تو سرت ...

حالا می ری راستشو می گی، بی شعور چرا انتظار داری مثل آدم باهات رفتار کنن ؟؟؟


یه روزایی

یه روزایی هست که به خودت می گی برو گم با شو با این زندگی کردنت

یه روزایی به خودت می گی بابا دمت گرم