تنهایی پر هیاهو

گاه نوشت های یک تابا

تنهایی پر هیاهو

گاه نوشت های یک تابا

نظریه نسبیت

طبق نظریهٔ نسبیت مجموع"جرم و انرژی" پایدار و تغییر ناپذیر است بدین معنا که انرژی از شکلی به شکل دیگر و یا به جرم تبدیل شود ولی هرگز تولید یا نابود نمی‌شود  

پس چرا زمان می میرد و خاطره زنده می شود ولی خاطره نمی میرد تا زمان زنده شود ؟؟؟

نظرات 8 + ارسال نظر
حسام دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:56 ب.ظ http://www.notefalse.blogfa.com

بعد چهارمیم هست.../

بله و همین بعد چهارم بر تمام جهت های فضای معمولی سه بعدی عمود است.
شاید توی بعد چهارم زمان به عقب برگرده ...

هانی دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:53 ب.ظ http://www.jouan.blogfa.com

الان خاطره و زمان همون جرم و انرژی ان ؟ والا تا جایی که من میدونم مقایسه زمانی درسته که 2 مورد از یک نوع باشن مثلا نمیشه خودکار و با سیب مقایسه کرد ! و این نوشته شبیه به این مثاله ! البته این نظر منه ها ! سوء تفاهم نشه

نظرت طلا
شریک خیال من باش ...

شبها چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:08 ب.ظ http://shabhablog.blogsky.com

نتیجه: زمان دور ندارد!
یه قانون فیزیک کشف شد!

این که فقط یه نظریه است ...

حریر چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:51 ب.ظ http://harirestan.blogfa.com/

سلام تابا جان
به نظرت گاهی زمان از حرکت نمی ایسته؟
و اینکه واقعا خاطرات زنده میشند؟
اما به نظر من که همه چی دست خودمونه
درسته که زمان همیشه در حال حرکته اما خاطرات گاهی دست خود آدمهاست
ما خودمون هستیم که خاطرات رو زنده می کنیم وگرنه اونها رو هم میشه دفن کرد

سلام حریر عزیزم
به یاد آوردن خاطرات گذشته کار ذهن موذی آدمهاست نه کار خودشون
راستش به من باشه هیچ چیز را به خاطر نمی آرم ...
البته در مورد نظریه نسبیت باید بگم چون ذهنم دست از سرم بر نمی داره می خوام اگه راهی باشه برگردم به زمان شکل گیری خاطره ها و از اون جا جلوی بوجود آمدنش را بگیرم ...
فکر کنم برگشتن به گذشته راحت تر باشه ...

شاهین چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:49 ب.ظ http://www.shahinrahimi.blogfa.com

چقدر سخته که عشقت رو به روت باشه ، نتونی هم صداش باشی
چقدر سخته که یک دنیا بها باشی ، نتونی که رها باشی
چقدر سخته
چقدر سخته که بارونی بشی هر شب ، نتونی آسمون باشی
چقدر سخته که زندونی بمونی ، بی در و دیوار ، نتونی همزبون باشی
چقدر سخته
چه بدبخته قناری که بخونه اما رویاش حس بیرونه
چه بدبخته گلی که مونده تو گلدون ، غمش یک قطره بارونه
چه بدبخته قناری که بخونه اما رویاش حس بیرونه
**
چقدر سخته که چشمات رنگ غم باشه ولی ظاهر پر از خنده
چقدر سخته که عشقت آسمون باشه ولی آسون بگن چنده
چقدر سخته کلامت ساده پرپر شه ، نتونی ناجیش باشی
چقدر سخته که رفتن راه آخر شه ، نتونی راهیش باشی
**
چقدر سخته تو خونت عین مهمون شی ، بپوسی ، خسته ، ویرون شی
چقدر سخته دلت پر باشه ، ساکت شی ولی تو سینه داغون شی
چقدر سخته که یک دنیا صدا باشی ولی از صحنه ی خوندن جدا باشی
چقدر سخته که نزدیک خدا باشی ولی غرق ادا باشی



**



چه بدبخته قناری که بخونه اما رویاش حس بیرونه
چه بدبخته گلی که مونده تو گلدون غمش یک قطره بارونه
چه بدبخته قناری که بخونه اما رویاش حسه بیرونه

بیدل پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:19 ق.ظ

یک کلام ختم کلام:
چون زمان و خاطره انرژی نیستن...

جفتشون انرژی هستند اگه من بخوام ...

هاشور جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:04 ب.ظ http://hhashoor.blogfa.com

خاطره هم حریف زمان نیست..

می دونم نیست
هیچ چیزی حریف زمان نیست

یک دوست شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:02 ب.ظ

لحظه رفتنی است و خاطره ماندنی .
تمام ابدیت را به یک نگاه میدادم اگر:
لحظه ماندنی بود خاطره رفتنی

خاطره بره هم کافیه
باور کن ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد