تنهایی پر هیاهو

گاه نوشت های یک تابا

تنهایی پر هیاهو

گاه نوشت های یک تابا

اولین دیدار

از سه شنبه هفته پیش تا حالا مثل خرچنگ پا کنده راه می رم  

اما مشروح ماجرا 

من دو تا دوست وبلاگی داشتم و دارم که یکی از آنها  - منا- در حال حاضر وبلاگشو حذف کرده  

ما مدتی با هم دوست بودیم و قرار گذاشتیم همدیگه رو ببینیم اما منا خانم در همون آغاز آشنایی ما  شروع به مزدوج شدن کرد ... 

کلی قرار گذاشتیم که همدیگه رو ببینیم اما نشد  

هر چی ما رفتیم خانه سالمندان منا خانم  رفت کافی شاپ حرفهای عاشقانه بزنه اگر هم نزد گردن خودش ... 

به هر حال انقدر ادامه پیدا کرد تا قرار شد روز عروسی اش همدیگه را ببینیم

سه شنبه تا ساعت ۸ محل کارم بودم  و با عجله  رفتم عروسی البته سر راه چشمتون روز بد نبینه رفتم گل بخرم 

چون رز دوست ندارم و نداشتم از اون گل قرمزا خریدم که شبیه آفتابگردون بودن !!! 

انقدر با وسواس از آقای گل فروش خواستم گل را تزیین کنه که نزدیک بود یه دسته بامبو حواله اجدادم کنه  

به هر حال رضایت دادم و خودم را رسوندم محل جشن 

اونجا هم عروس و داماد داشتند به مهمانهاشون خوشامد می گفتند که من رسیدم  

حالا من بدو عروس بدو مگه می شد به عروس نزدیک شد ... 

بلاخره نفس نفس زنان رفتم گفتم منا من تابا هستم  

و بقیه ماجرا یه جیغ کوتاه و در آغوش گرفتن و حرکات موزون بود تااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ساعت ۱۲شب  

البته قسمت حرکات موزون با همکاری دوستان عزیزم اعظم جون و صابره جون انجام گرفت   

هر چند از نظر رتبه بندی بین المللی موزونات* عروس خانم حرف اول را می زد   

  

این بود ماجرای اولین دیدار من و منا

 

 

* حرکات موزون

 

نظرات 11 + ارسال نظر
hani یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:41 ق.ظ http://www.jouan.blogfa.com

salam mamnoon az nazaret !ama man harchi gashtam too webloget nafahmidam kojash ham hese webloge mane
omidvaram ama baroon siahiaye toram bebare
vaaaaay aroosi kheyli doos daram
hala khoob shod didin hamohaaaaaaaaa che bamarefat bood ke davatet kard!!!

سلام
مرسی هانی جان نوشته ات هم حس خودم بود نه وبلاگم
راستش جرات نوشتن چیزی را که تو نوشتی را نداشتم و نخواهم داشت

شبها یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ق.ظ http://shabhablog.blogsky.com

عیب نداره بقیه ماجرای خوبی داشتی!

بله داشتیم

اعظم یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:33 ب.ظ

سلام عزیزم
خسته نباشی گلم. ولی دیدار تو ومنا واسه منم خیلی جالب بود. تابا دقت کردی دوتا دیدار وبلاگیت جاهای عجیب بوده.

آره اولیش خانه سالمندان و دومیش عروسی بوده
البته تو لیست اولین دیدارهای عجیب من باز هم موارد قابل ذکر دارم
دیدار در قبرستان
دیدار در گلفروشی بود
شاید اتفاق باشه
شاید هم دلیلی داره که من فعلن نمی دونم ...

. یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ب.ظ http://3aban.blogsky.com

سلام.

چقدر جالب .

چه خوبه همه دیدار ها این جوری خوش یوم باشه...

بله نقطه جون
واقعن خوبه

شاید یه دوست دوشنبه 17 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:18 ق.ظ

ببین قرارات هم توی خونه سالمندانه اون وقت گیر میدی اونی که رفته کافی شاپ حالا هی بگو چل نیستم

ممکنه باشم

هاشور دوشنبه 17 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ب.ظ http://hhashoor.blogfa.com

دست گلت درد نکنه.موزونات رو تموم نکنیا بزار واسه عروسی بقیه هم بمونه.

چشم هر جای ایران باشید میام عروسی
موزوناتم هم تمام نمی شه
قول میدم

بیدل دوشنبه 17 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 ب.ظ http://sonnat.blogsky.com

خیلی خوشحالم که منا عروسی کرده. امیدوارم خوشبخت بشه. ان شاءالله عروسی خودت تابا جان...
سلام منو خیلی خیلی به منا برسون. همچنین به اعظم بانوی خرداد...
دلم براشون تنگ شده. تو هم مواظب خودت باش. از نوشته هات برمیاد که این روزا حالت بهتره و شادابتری. ان شاءالله همیشه همینطور شاد و خوشحال باشی...

مرسی داداش بیدل
و خوشحالم که دوباره برگشتی

نیما سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:28 ب.ظ http://nimazad.blogsky.com/

مبارک باشه
هم دیدارتون
هم عروسی دوستت
ایشالا قسمت خودت بشه دخترم{آیکن پیرمرد خمیده عصا به دست با مو و ریش سفید}

مرسی پیرمرد ...

یه آشنا چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ق.ظ http://beman.parsiblog.com

خیلی جالب بود...دیدار خیلی جالبی بود.ولی من اگر جای تو بودم هرگز حاضر نمی شدم برم مجلس عروسی اونایی که نمی شناسم و اولین بار اونجا ببینمش...گرچه این اتفاقهای هیجان انگیز رو خیلی دوست دارم تو این روزهای خیلی خالی از هیجان

به به
چه عجب سری به ما زدید برادر ؟؟؟

من هم قبلن این کار رو نمی کردم ولی الان این کار رو می کنم ...
وقتی هر کاری تا حالا انجام دادم باعث بهتر شدن من نشد پس راه دیگه رو امتحان می کنم ...

هاشور جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ق.ظ http://hhashoor.blogfa.com

کلی ناراحت شدم به خاطر اینکه قرار نیست مزدوج بشم.اه اه نمیشه همینجوری بموزونی؟

چرا می شه

منا شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:58 ب.ظ

سلام تابا جون
یکی از بهترین خاطره های شب عروسی دیدن اولین بار تو بود هر وقت با نوید فیلم عروسی را نگاه میکنم با کلی ذوق بهش میگم : این تابا رو واسه اولین بار همدیگه را تو عروسی دیدیم
دسته گل قشنگت هم تا یک هفته مهمون خونمون بود!
بابت اون حرکات موزون هم که چی بگم !اولش هرچی سعی کردم خودم رابگیرم نشد که نشد آخرشم اون شد که دیدی!
من ووید هم تا ۳روز کف پامون تاول زده بود از بس تو جشن موزونیاتیده بودیم
عزیزم منتظر دیدن دوباره روی ماه مهربونت هستم

مرسی عزیزم
چهارشنبه یه قرار موزنیات خانه سالمندان داریم حتمن بیااااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد