وقتی قرار بشه یک تابا به شکل نامحسوس یک دختر و پسر رو با هم آشنا کنه معلوم چه اتفاقی می افته دیگه ...
دختر خانم شدیدن گرفتار و آقا پسر مشتاق ...
دختر خانم دعوت شام ما رو رد کردن در نتیجه این مسئله منتفی شد.
دختر خانم نمی تونستن ما رو توی محل کارشون بپذیرن چون هوا گرم شده بود و بیشتر از ساعت ۲:۳۰ به دلیل اجبار به صرفه جویی مصرف برق در ادارات حق ماندن تو محل کارشون رو نداشتن و من هم تا ساعت ۱ سر کارم و این هم منتفی شد.
دختر خانم روزهای پنج شنبه میرن مزار مادرشون و جمعه ها کارهای عقب افتاده مربوط به یک هفته رو انجام می دن.
در نتیجه تابا از آشنا کردن این دختر بلا و این پسر سر به هوا پشیمون شد.
اصلن به من چه
آخه تابا اگه می تونست دو نفر و با هم آشنا کنه یک نفر رو با خودش آشنا می کرد!!!
به به!! به به!! تابا خانم ما رو ببین میخواد چکار کنه. مردم سبب خیر میشن اونوقت تو میخوای سبب شر بشی؟ چکار داری به دختر پسر مردم؟
سلام
خوبی؟
یه موقع ها ییم اینجوری میشه ..
حالا چرا دعوا می کنی .. کاری که شروع می کنی و سعی کن تمومش کنی .. بی نتیجه نگذارش .
الان جوش خودت رو نزن .. بالاخره یکی هم پیدا میشه که تو رو با کسی دیگه اشنا کنه ..
موفق باشی
سلام خوبی ؟ وبلاگ قشنگی داری !یه سری هم به ما بزن ...هرچی دلت می خواد تو سایت من هست ممنون ازلطفتون راستی یه موقع واسه تبادل لینک اونم با (جایزه ویژه)اگه موافق بودی به این آدرس مراجعه کن گلم http://istgah.asantabligh.com/tabdol1.phpl
آپم آبجی تابا.
سلام دوست عزیز وبلاگتون بسیار زیباست.اگه میشه به سایت من هم سر بزنید.ممنون
سلام آبجی. آپم با وبلاگ جدیدم. از این به بعد خاطراتمو تو این وبلاگم مینویسم. بیا سر بزن.
اومدم
سلام آبجی. آپم. بیا یه سر ا گه زحمتی نیست.
خسته نباشی. بیا که آپم.
آپم. تشریف بیار.
چشم آقا بیدل جون
تابا خانم سلام
اسم وبلاگت من رو یاد یک کتاب انداخت که خیلی روم اثر گذاشته بود. حالا این دوتا چرا اینقدر گرفتارند؟
این کتاب اثر بهومیل هرابال من را هم خیلی تاثیر قرار داد
... و اما راز این دو نفر رو من هم نفهمیدم
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآپم. بیا.