دو تا جمعه گذشته با بچه های گروه ورزش دو تا مسافرت یک روزه خیلی خوب رفتم...
اولی دره انار بعد از گتوند -زادگاه شادروان قیصر امین پور- و دومی مال آقا نزدیک ایذه...
برای هر دو مسافرت حدود ۲۶ نفر بودیم و خیلی خیلی به همه خوش گذشت.
تا باد چنین بادا
تازه دو هفته پیش در کمال ناباوری به یکی از آرزوهام رسیدم که باورم نمی شد حالا حالاها بر آورده بشه.
منظورم این بود که کلی خوشحالم.
دیگه موضوع خاصی نبود که بگم... آها... کتاب رقص چنگیز کوهن از رومن گاری را تو هفته گذشته تمام کردم هیچ چی هم ازش نفهمیدم.
خسته نباشی آبجی. حالا نگفتی به چه آرزویی رسیدی؟ میای ملتو تو کف میذاری و آخرشم نمیگی چی شده؟ این چه کاریه آخه؟ هههه
سلام. آپانیدیم. نمیخوای سر بزنی؟
دست شما درد نکنه. سر که نمیزنی هیچ، حتی جواب کامنتمم نمیدی. چی شده؟ دلخوری از این داداش کوچکت؟
بازم آپم و چشم براه آبجی. تشریف بیارین.
نه ناراحت نیستم... فقط یه کم سرم شلوغ بود
الان اینطوری گفتی خجالت کشیدم...