اکنون دیگر می دانم؛ آرزوی چیزی در دل ندارم.
از هیچ چیز نمی ترسم؛ خود را از ذهن و دل، هر دو خلاص کرده ام؛ اوج گرفته ام؛ آزادم.
این همان چیزی است که همواره در جست و جویش بوده ام.
هرگز بیش از این نخواسته ام.
ادامه...
آقا تو که تو تاکسی یادت افتاده با صدای بلند برای آمرزش گناهانت ذکر بگی فکر نمی کنی بغل دستیت بیماری اعصاب داشته باشه بزنه مادرت رو با پدرش وصلت بده که کلن آمرزیده بشی؟؟؟
راست میگیا.
سلام وب خیلی جالبی داری
خوشحال میشم بهم بسری.
حتمن
هه هه هه
خیلی باحالی
...
شایدم چون کنار تو نشسته بوده.......
بنده خدا ذکر میگفت که به گناه دچار نشه
یعنی نمی تونسته جلو گناهشو بگیره؟؟؟
:)))))))))
همینو بگو ... برو خونت یا نه تو دلت ...
واقعا این آدما رو که می بینم حرص می خورم !!!
من هم
خانم بیا که آپم با امامزادگان بی نشان
اومدم
مشکل اینجاست که اون فکر میکرد شماها جهنمی هستین
نمیخواست هوریا رو ول کنه بچسبه به شما
زیاد به دل نگیر
---------
نامرد من ۲بار اومدم تو هم سر بزن دگیه
راستش من اومدم خونتون فقط کامنت نذاشتم
چشم دوباره هم می یام
با اجازت با نام تنهایی پر هیاهو لینکت کردم
مرسی عزیزم
عزیز جان تشریف نمیاری یه سر به ما بزنی؟ دو سه تا آپ کردیم ولی تو انگار نه انگار . بیا که آپم
نبودم چند روز
راستش بگو چیکار کردی که این بیچاره مجبور به استغفار شده!!!!
من مقصر نبودم