تنهایی پر هیاهو

گاه نوشت های یک تابا

تنهایی پر هیاهو

گاه نوشت های یک تابا

آرزوهای بزرگ

وقتی بچه بودم و سریال آرزوهای بزرگ را تماشا می کردم همیشه رفتار خانم هویشام برام عجیب بود...

از خودم می پرسیدم مگه می شه کسی از نور آفتاب متنفر باشه؟؟؟

مگه می شه کسی انقدر تنفر تو وجودش باشه که یک دختر (استلا) را فقط برای انتقام  بزرگ کنه؟؟؟

و کلی سوالای دیگه که اون وقتها نمی تونستم جوابی براشون داشته باشم.

اما حالا گاهی (بخوانید همیشه) دلم می خواد از همه بشریت با تمام وسوسه ایی که داره مثل خانم هویشام فرار کنم.

وقتی یادم میاد کوزت که اون موقع ها بدبخت ترین دختر دنیا بود فقط دلش یه عروسک می خواست و اون رو هم ژان والژان براش خرید؛ از خودم می پرسم اگر کوزت امروز اینجا بود چه حسی داشت؟؟؟

اگر خانم هویشام اینجا بود چی؟؟؟


نظرات 3 + ارسال نظر
بیدل شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ب.ظ http://sonnat.blogsky.com

اگه کوزت اینجا بود دنبال شوهر میگشت. غیر از اینه؟

بیدل شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ب.ظ http://sonnat.blogsky.com

حالا چرا جواب کامنتا رو نمیدی عزیز دل برادر؟

می خواستم جواب بدم اما دلم برای کوزت سوخت رفتم براش غصه بخورم که بی شوهر مونده ...

بیدل شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:15 ب.ظ http://sonnat.blogsky.com

ای بابا. اونم یکی گیرش میاد. شما غم اونشو نخور.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد