این داستان تکراریه عزیزم تو خوبی اما من نمی خوام برای همسرم اتفاقی بیوفته، من نمی خوام بچه ام بی مادر بزرگ بشه و ... دیگه داره حالمو به هم می زنه
یکی نیست بگه دختره احمق آخه تو که می دونی داری توی ایران زندگی می کنی، تو که می دونی مردم ایران فرهنگ بیماری ندارن، تو که می دونی باید دروغ بگی، آخه چرا هی تریپ قیصر برمی داری به مردم راست می گی، خاک تو سرت ...
حالا می ری راستشو می گی، بی شعور چرا انتظار داری مثل آدم باهات رفتار کنن ؟؟؟
پیری از زمانی شروع میشه که از یه سری آرزوهاتون منصرف میشید .....
جمله بالارو نمیدونم کی گفته
اما عین واقعیته
همیشه حقیقت رو بگین
چیزی که با دروغ به دست بیاد
با اومدن حقیقت از بین میره
اونی که مارو با بیماریمون انتخاب کنه شرطه
وگرنه همه عاشق سلامتها و زیبارویان میشن!
تنهایی هم یه روزی تموم میشه
حتی با مرگ
ما که باور داریم روزی پروانه می شویم![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
بگذار روزگار تا می تواند پیله کند!
وب قشنگی دارین
ای تابا خانم...مگر انتظاری جز این داشتی از این آدمها و مردمان؟اینان چه می دانند زندگی چیست،عشق نیست،مهربانی چیست...تو اما خوب بمان...راست بگو..خودت باش...من کاری ندارم که این نوشته ریشه در واقعیت داره یا نه...اما مبادا یه روز ماها هم همرنگ جماعت بشیم که اون روز میشه گفت واقعا مریضیم...مبتلا به یه بیماری بی درمان... سرتان سلامت
نه سعید جان هیچ انتظاری ندارم
و بله این کاملن واقعیه حتی در مورد پسر عمه شما ...
مرسی که هستی و مرسی که نگران باقی مانده انسانیت هستی، من هم می خوام مریض نشم اما مگه می زارن ...