اکنون دیگر می دانم؛ آرزوی چیزی در دل ندارم.
از هیچ چیز نمی ترسم؛ خود را از ذهن و دل، هر دو خلاص کرده ام؛ اوج گرفته ام؛ آزادم.
این همان چیزی است که همواره در جست و جویش بوده ام.
هرگز بیش از این نخواسته ام.
ادامه...
سلام و درود بر شما دوست عزیز...
باز هم پاییز شد و نوشتنم گرفت...
مدتی بود که نبودم و باز هم نبودنم دلیل بر نیستی من نبود...
داستانی تازه نوشته ام که خوشحال میشم مثل سابق که دعوتتون میکردم-بیایید و بخوانید و نظری در خور شخصیت بالای خودتون برام بذارید...
نظری در ارتباط با داستان و نه چیز دیگر...
نظر شما واقعا برام مهم و قابل اهمیت دوست عزیز.
موفقیت شما آرزوی قلبی من بوده و هست...
صمیمانه منتظر حضور گرم و سبزتون هستم.
مانا باشید...
تا درودی دیگر...
بدرود...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
تابا از اون روز دومیها برای من هیچ وقت پیش نمیاد...ایراد از منه یا از فرستنده؟
ما خیلی ارادت دوست!
اینطور که معلومه از فرستنده است ...
سلام و درود بر شما دوست عزیز...
باز هم پاییز شد و نوشتنم گرفت...
مدتی بود که نبودم و باز هم نبودنم دلیل بر نیستی من نبود...
داستانی تازه نوشته ام که خوشحال میشم مثل سابق که دعوتتون میکردم-بیایید و بخوانید و نظری در خور شخصیت بالای خودتون برام بذارید...
نظری در ارتباط با داستان و نه چیز دیگر...
نظر شما واقعا برام مهم و قابل اهمیت دوست عزیز.
موفقیت شما آرزوی قلبی من بوده و هست...
صمیمانه منتظر حضور گرم و سبزتون هستم.
مانا باشید...
تا درودی دیگر...
بدرود...