مدتی نیستم
می رم سفر
کوله پشتی ام رو برمی دارم و از صبح تا شب توی خیابونهای شهر غریب وسط بازمانده های تاریخ می گردم ...
می گردم و آسمون و خورشید و مهتاب و مردم سرگردان به دنبال زندگی را نگاه می کنم
و آرامش را نفس می کشم
از این روزهای بد عبور می کنم
از این روزهای تب دار و گریه دار می گذرم
خالی می شوم
و کودک گوشه نشین و ترسیده درونم را به دنیا مهممون می کنم
بازی می کنم
می رقصم
آدم و حوا
برداشت سوم
حوا سیب را چید و در دست آدم گذاشت، آدم وقت خوردن سیب حوا را ندید و خدا او را به زمین پرتاب کرد.
حوا زیر درخت سیب تمام قلبش را قطره قطره اشک ریخت که چرا آدم تنهاست و خدا او را هم به زمین پرتاب کرد.
م.ج
آدم و حوا
برداشت دوم
می گویند حوا روی تنه درخت سیبی، با سنجاق سر حک کرده بود:
وقتی سیب را چیدم، دهان آدم از بهت بند آمد، پنداشتند سکوت دلیل رضایت است.
قدسی قاضی نور