دوباره یادت افتادم
مثل همه روزهایی که منتظر شنیدن یه دلیل بودم
و همه شبهایی که کابوس رفتنت بیدارم کرد
سالها گذشته و زخمی که زدی ترمیم نشد و باز هم، هر وقت ذهن سرکشم فرصت پیدا می کنه به روزهای کوتاه با تو بودن سرک می کشه
بارها از تو پرسیدم چرا ؟
و هر بار بیشتر از بی جواب موندن سوالم از بزدلی تو برای جواب دادن دلم شکست
یعنی تو تنها انتخاب من بودی ؟؟؟
نوشتی، حق را به خودت دادی و من سکوت کردم. پسر کوچولوی یاغی هرگز از خودت نپرسیدی علت این سکوت چی بود ؟
می شه یه بار توی خلوت خودت و به خودت بگی آیا وجدانت در مورد من آسوده است؟
شکستن این سکوت برای سرزنش تو نیست؛ خستگی من از این احساس دو گانه عشق و نفرته
امیدوارم تا می تونی شاد باشی انقدر که مطمئن بشم شکستن دلم بی ارزش نبوده ...
احساس نزدیکی داریم منو تو ! اما من دارم کنار میام با این حس دوگانه !اون هم از نوع تلخ ترینش!
سلام عزیزم
دلم برات تنگ شده بود ...
راستش هر چقدر هم محکم باشی گاهی نمی تونی با بعضی چیزها کنار بیای ...
منم دلم تنگ بود میخوندمت همیشه اما حالم خوب نبود و نظر نمیدادم!
درکت می کنم عزیزم
تازه این تب فیس بوک بدجوری آدمو از کار و زندگی می اندازه
حتی اونم بستم ! یه مدت حال و هوای جدید میخوام !
اووووووووووووووخ ببین چند وقته اینجا سر نزدم.. یه سره چند تا صفحه رو از بالا تا پایین خوندم.. حس آدمایی رو دارم که دوست دوران بچگیشون رو بعد از بیست سال پیدا میکنن..
خیلی خوبه که اومدی
اگه قرار باشه فقط یه نفر به اینجا سر بزنه دلم می خواد اون یه نفر تو باشی
البته من فقط 16 سال دارم نمی تونم دوست 20 ساله تو باشم
وااااااااااااااااااااااااااااای شوکه شدم.. تبریک میگم بهت.. برداشتی که داشتم ازت خیلی بزرگتر از این سن بود..
33
کوفت می خنددددددددددده
آها حالا خوب شد.. درست منطبق شد رو تصوراتم