من هیچ چیز را به اختیار قبول نکردم یعنی اصلن پذیرشی در کار نیست
از روی ناچاری به این شرایط مسخره تن دادم یعنی تسلیم ...
خود من. همین منی که پر از آرزو بود. همین منی که حتی در کابوس های شبانه اش تصور چنین روزی را نداشت ....
من تسلیمم پس لبخند می زنم ...
یکی از زیباترین کتاب هایی که در زندگیم خواندم همنام وبلاگ شما بود...
اختیار وجبر باهم درگیرن...باهم ترکیبن.
دیگه هیچ چیز نمی دونم ...
من اسم وبلاگم را از اون کتاب گرفتم ...
اونایی که تسلیمن لبخند نمیزنن ! اگر میخندی یعنی این تویی که همه چیز رو تو دست داری و میتونی تغییر بدی همه چیز رو !!!
دوست ندارم نا امیدی رو حتی برای دوستانم !!!!
تسلیم چندین مرحله است
مرحله اولش مقاومت و دست و پا زدن
مرحله بعدی سکوت بدون دست و پا زدن اضافی است
مرحله آخر لبخند و بالا بردن پرچم سفید است
نای لبخند زدن هم ندارم تابا جان
این درد مشترک همه ماست ...
چطوری خم اسم وبلاگی؟
خوبم ...
این که زاده ی آسیایی رو میگن جبر جغرافیایی ...
مستور تو نوشتن اسطوره منه.....همین!
همه کتاباشم خوبن.......هر شرایطی برا من یکی بهتره
سلام عزیزمی تولدت مبارک خانمی
تاباجون امروز اعظم بهم گفت که تولدت بده
تبریک صمیمانه من را پذیرا باش و آرزو میکنم که ازین به بعد روزهای آفتابی قشنگی منتظرت باشند
مرسی منا جون و امیدوارم همیشه شاد باشی ...
یه وقتایی هم باید جنگید.../
خسته شدم از جنگیدن ...
بر خاکی نشسته ام که از آن من نیست...
متاسفانه و با اجازه بزرگترها بله ...
سلام
خوبی کجایی تو؟
سلام عزیزم
من یه مسافرت یک هفتها ی رفتم
و حالا باید چند روزی تجدید قوا کنم تا بتونم دوباره مثل قبل زندگی کنم ...
وبلاگه زیبایی داری
موفق باشی
مرسی عزیزم ...