یه اتفاق ؟؟؟
همکارم بخاطر غده ای که هنوز معلوم نیست جد و آبادش کیه زانوش را عمل کرده ...
و با این همه کار تمام تنم کوفته و کبوده و هر حرکتی که می کنم با تعجب از خودم می پرسم چرا ؟؟؟
من یک تماشاگرم یا یک بازیگر ؟؟؟
با خود وفادار مانده ام آیا ؟؟؟
با خود وفادار می مانم آیا ؟؟؟
اتفاق خودش نمی افتد.../
برای چیزی که پیش آمد فقط من مسبب بودم ولی قبلش نمی دونم اتفاق بود یا خواست خدا یا ...
ما تماشاچیانی هستیم ،
که پشت درهای بسته مانده ایم !
دیر آمده ایم !
خیلی دیر ...
پس به ناچار
حدس می زنیم ،
شرط می بندیم ،
شک می کنیم ...
و آن سوتر
در صحنه
بازی به گونه ایی دیگر در جریان است
موافقم
دیر رسیدم ...
به گمانم همکارت جواب این سوال هاست.
نه همکارم نکته انحرافی بود ...
بعضی از آدما مثل سگ میمونن، تنها فرقی که دارن اینه که سگ اگه بفهمه دوستش داری، باوفا میشه، ولی بعضی از آدما اگه بفهمن هار میشن
ربطی به نوشته تو نداره فقط نوشتم بخونی
خیلی دلت پر هااااااااااااااااااااااااااااااااااا
مرسی نوشتی
من خوندم ...
چرا نظر من تو پست قبلی ثبت نشد ؟منم که الان یادم نیست اون موقع چی نوشته بودم
من تا چندی پیش فکر میکردم بازیکنیم (نه بازیگر)
اما الان به نظر فقط بیننده میایم !!!
متاسفم که نظرت را تو پست قل از دست دادم
من هم فکر می کنم بیننده ام ...
خوب این که همکار آدم زانوش رو عمل کرده واسه غده ی بی پدر و مادر مطمئنا سوژه ی جالبی برای شروع کردن یک پست نیست اما باز از هیچی بهتره مثلا!
من هم کار زیاد و کبودی رو حس می کنم اما به نظرت چرا تا بخال از خودم نپرسیدم چرا؟
سعی کن تماشاگر باشی به وقت تماشای چیزهای بی نظیر و بازیگر باشی برای تبدیل کلیشه ها به بی نظیر...
من چند صباحیست به این نتیجه رسیده ام که آدم با خودش وفادار نباشد بهتر است..به نظرم بهتر باشد
کبودی هایی که گفتم کاملن واقعی هستند و شاید اگر علت اونا رو بدونی با تعجب بپرسی چرا ؟؟؟ یادت نره وقتی ندونی کمتر می پرسی
این جمله رو خیلی دوست دارم --- سعی کن تماشاگر باشی به وقت تماشای چیزهای بی نظیر و بازیگر باشی برای تبدیل کلیشه ها به بی نظیر... --- یعنی اگر اینطوری باشم عالیه
در مورد وفاداری باید بگم بیشتر آدمها یواشکی به خودشون وفادار نیستن خوب جز خود آدم کی اینو می فهمه ؟؟؟
سلام عزیزم خوبی؟
چه خبرا خانمی؟
من که همیشه سراغت از اعظم جون میگیرم
چند روز پیش فیلم عروسیمون آماده شد و چقدر خوب و مهربون در عین حال شیطون بودی ! دقیقن اون صحنه که میای جلو و دسته گلت را میدی و همدیگه رو بغل میکنیم تو فیلممون هست خوشحالم که حداقل تو جشنم اومدی و توی شادی من شریک بودی
کاش میشد یه قراری با هم بذاریم دوباره ببینمت
سلام منا جون
من خوبم و همیشه ازت خبر دارم
می دونم این اواخر خیلی گرفتار بودی ازدواج و حالا نی نی که من خاله اش می شم
من اولین خاله اینترنتی دنیام
حتمن یه قرار می ذارم همدیگه را خیلی زود ببینیم
قول میدم
بوس بوس
ممنونم که اومدید . همکارتون عمل کرده اونوقت شما کوفته شدین ؟ چرا ؟
مطالب وبلاگتون را دوست داشتم ...
راستش توضیحش انقدر سخته که سعی می کنم فراموشش کنم
یکیش اینه که پای من هم زخمی شده و نمی تونم درست راه برم ...
پس تو کجایی آیا؟
چرا خبری ازت نیست چرا؟
هنوز بدنت کوفتیده است آیا؟
این روزا خیلی مشغول کارم ولی کوفتیدگیم خوب شده
منتظر گاه نوشت هایت هستیم...
به زودی خواهم نوشت ...
سلام خانوم مشغولیده خوبی؟
یه توک پا بیا اونور عکس بچگیهای نوید را ببین
سلام تابای عزیز
انشالله خدا بهت همیشه سلامتی بده که بتونی به دیگران کمک کنی
این اتفاق ممکنه برای هر کسی پیش بیاد
این جور مواقع دوستای خوبی مثل تو دلگرمی می دند و از درد آدم کاسته میشه
پاینده باشی دوست من
سلام عزیزم
کجایی ؟؟؟
خوشحالم که اینجایی و مرسی بخاطر لطفی که به من داری ...
بوس بوس