کدامین چشمه سمی شد ، که آب از آب میترسد
و حتا ذهن ماهیگیر ، از قلاب میترسد ؟
کدامین وحشتِ وحشی ، گرفته روح دریا را
که توفان از خروش و موج از گرداب میترسد
گرفته وسعت شب را غباری آنچنان مـُبـهم
که چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب میترسد
شب است و خیمه شب بازان و رقص ِ وحشی ِ اشباح
مـُژه از پلک و پلک از چشم و چشم از خواب میترسد
فغان زین شهر ِ کج باور ، که حتا نکته آموزَش
ز افسون و طلسم و رَمل و اسطرلاب میترسد
طنین کارسازی هم ، ز سازی بر نمیخیزد
که چنگ از پرده ها و سیم از مضراب میترسد
سخن دیگر کـُن ای بهمن ! کجا باور توان کردن
که غوک از جلبک و خرچنگ از مرداب میترسد ؟
پی نوشت:این شعر روزها ذهن من را به خودش مشغول کرد ...
شاید کمی جرات و اندکی عشق لازم است برای نابودی ترس
شاید
فقط اگه یه کم نترس بودم چی می شد ...
از خودم متنفرم چون می ترسم.
همه می ترسند گاهی کم گاهی زیاد ...
سلام دوست من
من این شعر رو فقط ۴ بیت اولشو شنیده بودم باقیشو اولین بار هست می خونم
قشنگ بود
نمی دونی شاعرش کیه؟
سلام عزیزم
بهمن رافعی بروجنی
میبینم که هنوز هم پاپیچ اون تئوری ترسی هستی که گفتی
عالی نیست؟؟؟
حتی بعد از ۱۰ سال که منو دیدی همونیم که قبلن بودم ...
چرا ذهن آدمو مجبور می کنی درگیر شعرت بشه!؟
ترس ...
میشه منظرتون برام بگین؟
من یه خورده....
من هم می ترسم ولی ترس من و شما نه از یک جنس هست نه یک اندازه
اصلن معیاری برای اندازه گیری ترس نیست ...
منم هرچی می کشم از دست ترسهامه. کاش یک کم شجاع بودم. خوبی عزیزم.
این روزها همه خوبند
شما چطور ؟؟؟
میتوان گفت اندکی صبر سحر نزدیک است
اون وقت چند قرن دیگه ؟؟؟
بعد از هجوم چند قوم و قبیله دیگه ؟؟؟
سلام تابا جان
خوبی عزیزم؟
چقدر دیر به دیر می نویسی
من همش میام اینجا اما خبری نیست
تازشم یه بار برات نظر گذاشتم اما انگار ثبت نشده
دیگه اینکه من عاشق این شعر هستم فقط چند خط اولشو شنیده بودم اما دیگه کاملش کردی
کاش می نوشتی شعر از کی بوده
نوشتن برام سخت شده ...
تورو خدا می بینی چشمام آلبالو گیلاس می چینه؟

همین الان نظرمو از تو نظرات پیدا کردم
عیبی نداره عوض می فهمی چقدر دوستت دارم
سلام عزیزم
من هم خیلی دوستت دارم ...
امیدوارم از مشغولشدگی در آمده باشید!
ای آقا
مشغول بودگی از روزمرگی های ماست ....