اکنون دیگر می دانم؛ آرزوی چیزی در دل ندارم.
از هیچ چیز نمی ترسم؛ خود را از ذهن و دل، هر دو خلاص کرده ام؛ اوج گرفته ام؛ آزادم.
این همان چیزی است که همواره در جست و جویش بوده ام.
هرگز بیش از این نخواسته ام.
ادامه...
یه کامنت بد جنسانه همش قلقلکم میده تا بیاد رو کامنت دونی وبلاگت. خدا آدم رو مجازات کرد تا همه مردا بفهمن نباید خواسته های زن جماعت رو بر آورده کرد چون اکثرا جنبه شو ندارن و وقتی بخوای همه حرفاشون رو گوش کنی و با هاشون رو راست باشی یه جورایی نتیجه عکس میگیری.البته از حق نگدریم که استثنا هم هست.حیف که این آدم ها همیشه همینقدر خر باید بمونند.
هاشور جان من اینو ننوشتم که تاییدم کنی بیشتر خوشم می یاد بدجنسانه جوابم رو بدی و من هم بدجنسانه تر جواب بدم بعد با هم بخندیم به دنیایی که همه از گفتن نطراتشون می ترسن ...
شاید اون حوا یه حوای خاص و باور نکردنی بوده.چون من که لا اقل تو این سالها ندیدم حوای دیگری رو که این همه نگران آدمش باشه...تازه حتی شک دارم که اشکهای حوا برای آدم بوده باشه.شاید برای تنهایی خودش نگران بود و همه ی اون کارهایی رو که آدم یا براش انجام مبی داد یا کمکش می کرد.شاید هم برای حس امنیتی که با رفتن آدم دیگه وجود نداشت براش.حتی تو بهشت.بالاخره آدم اون حوا هم یه سر و گردن از همه ی آدمهای امروز بالاتر بوده قطعا.ناسلامتی بی واسطه کار دست خالق اصلی بوده... تازه اگر نوشته را دربست هم قبول کنیم یعنی باید برداشت کنیم که حوا و حواها از اون روز دیگه قلبی ندارند؟چون همه ش رو اشک ریختن؟
چه پست قدیمی بود این...چرا نظر نگذاشته بودم...
هر کسی با دید خودش به قضیه نگاه می کنه و اینجا برداشت آزاده ... اما حتی اگه دلتنگی حوا برای کارهایی بوده که آدم براش انجام داده نشان دهنده این بوده که اون ارزش کارهای آدم رو فهمیده ... ولی آیا آدم وقت خوردن اون سیب حوا را دیده بود و ارزشش رو فهمیده بود؟ و با این حرف آخر موافقم که انقدر در طول تاریخ حوا اشک ریخت که قلبی براش نموند ... حالا کی قلب حوا را دزدیده؟؟؟
بله قدیمی بود ولی شما کجا بودی غریب آشنا؟؟؟
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ای تف تو روحش!نمیشد با این سیبه اینقدر بازی نکنن تا ما رو بیچاره نکنن؟!کارد بخوره به اون شکمت هی!
همیشه همین بوده عزیزم. خوشگل بود خیلی زیییییییاد.
همیشه احساسات حواست که کار دستش میده
جدای احساسش کور هم هست این حوا
من که همه حماقت تاریخی اش را به ارث بردم ...
ممنون از اطهار نظرت
سری زدم ببینم کی هستی
دیدم آدم خوبی هستی
سلامت و شاد و آزاد باشی
مرسی از لطفت
روایت عجیبی بود
یه کامنت بد جنسانه همش قلقلکم میده تا بیاد رو کامنت دونی وبلاگت.
خدا آدم رو مجازات کرد تا همه مردا بفهمن نباید خواسته های زن جماعت رو بر آورده کرد چون اکثرا جنبه شو ندارن و وقتی بخوای همه حرفاشون رو گوش کنی و با هاشون رو راست باشی یه جورایی نتیجه عکس میگیری.البته از حق نگدریم که استثنا هم هست.حیف که این آدم ها همیشه همینقدر خر باید بمونند.
هاشور جان
من اینو ننوشتم که تاییدم کنی
بیشتر خوشم می یاد بدجنسانه جوابم رو بدی و من هم بدجنسانه تر جواب بدم
بعد با هم بخندیم به دنیایی که همه از گفتن نطراتشون می ترسن ...
شاید اون حوا یه حوای خاص و باور نکردنی بوده.چون من که لا اقل تو این سالها ندیدم حوای دیگری رو که این همه نگران آدمش باشه...تازه حتی شک دارم که اشکهای حوا برای آدم بوده باشه.شاید برای تنهایی خودش نگران بود و همه ی اون کارهایی رو که آدم یا براش انجام مبی داد یا کمکش می کرد.شاید هم برای حس امنیتی که با رفتن آدم دیگه وجود نداشت براش.حتی تو بهشت.بالاخره آدم اون حوا هم یه سر و گردن از همه ی آدمهای امروز بالاتر بوده قطعا.ناسلامتی بی واسطه کار دست خالق اصلی بوده...
تازه اگر نوشته را دربست هم قبول کنیم یعنی باید برداشت کنیم که حوا و حواها از اون روز دیگه قلبی ندارند؟چون همه ش رو اشک ریختن؟
چه پست قدیمی بود این...چرا نظر نگذاشته بودم...
هر کسی با دید خودش به قضیه نگاه می کنه و اینجا برداشت آزاده ...
اما حتی اگه دلتنگی حوا برای کارهایی بوده که آدم براش انجام داده نشان دهنده این بوده که اون ارزش کارهای آدم رو فهمیده ...
ولی آیا آدم وقت خوردن اون سیب حوا را دیده بود و ارزشش رو فهمیده بود؟
و با این حرف آخر موافقم که انقدر در طول تاریخ حوا اشک ریخت که قلبی براش نموند ...
حالا کی قلب حوا را دزدیده؟؟؟
بله قدیمی بود ولی شما کجا بودی غریب آشنا؟؟؟