مرور مطالب این وبلاگ از روز آغازباعث شد دلم بدجوری بگیره ...
وقتی شروع کردم دوست داشتم هر چه کمتر مطالب ناراحت کننده و مطالبی که مفهوم خاصی ندارن و فقط واگویه است اینجا بنویسم...
دوست داشتم کم بنویسم ولی نوشته هام یه جایی یه جوری به درد یه کسی بخوره...
شاید خنده به لب کسی بیاره ...
اون روزا را خوب یادم می یاد
غمگین بودم و تا یک سال بعد بدون دارو حتی نمی تونستم بخوابم خیلی کم می نوشتم و سعی می کردم در مورد احساسم چیزی ننویسم
ولی من اینجا هم مثل دنیای واقعی نتونستم هدفم رو حفظ کنم
همه چی قاطی شد
و دوباره امروز در نقطه صفرم
پر از نگرانی. ناکامی و ترس
تمام این مدت رو در حد توانم تلاش کردم تا اون روزا برنگرده
اما برگشت به لطف اشتباهات خودم و کمی هم بی مسئولیتی دیگران
دلم گرفته و امیدورام صبح از خواب بیدار بشم و ببینم همه اتفاقات ۳ سال پیش تا حالا یه کابوس بوده که تمام شده...
پا نوشت:
اینا همه اش نق نق یه بچه ی لوس بود که بعد از کمی زار زدن آروم می شه
همه چی درست میشه تابا جان. توکل بر خدا.
از ماه رمضون استفاده کامل رو بکن.
مرسی
برام دعا کن
اپم تابا جان.
تابا جون همه ی ما گاهی این جوری میشیم.
مگه خدا مرده ؟؟؟ دلم روشنه که همه چی درست میشه فقط بسپار به خودش وبدون تنها کسی که همیشه بی منت هواتو داره خودشه.
سلام بر تابای عزیز. آپم تابا جان.